فرزند تبعیض، پدر آزادی (3)
در ژانویهی 1934 میلادی در ایالات بیهار زمین لرزهی شدیدی رخ داد که هزاران کشته بر جای نهاد. عملیات نجات و بازسازی خصوصاً در روستاها بیش از هر چیز دیگری مورد نیاز بود. گاندی با مشاهدهی ویرانهها فکر کرد که تمام
نویسند: اف. سی. فریتاس
برگردان: امین باباربیع
برگردان: امین باباربیع
روستانشینی
در ژانویهی 1934 میلادی در ایالات بیهار زمین لرزهی شدیدی رخ داد که هزاران کشته بر جای نهاد. عملیات نجات و بازسازی خصوصاً در روستاها بیش از هر چیز دیگری مورد نیاز بود. گاندی با مشاهدهی ویرانهها فکر کرد که تمام تغییرات باید از روستاها شروع شود.در ماه اکتبر همان سال او از فعالیت در کنگره استعفا داد و برای ارتقای بازسازیها خودش هم به یک روستا رفت. در منطقهی واردا یک آشرام ساخت و آن جا را قرارگاه خود کرد. گاندی با کاستوربا و دیگر همراهانش ساختن صنایع روستایی، جادههای بهتر و هم چنین سیستم دفن زبالهی روستایی را آغاز کرد.
به دنبال کار او کنگره هم جلسات خود را در روستای فیضپور برپا کرد. جواهر لعل نهرو ریاست کنگره را بر عهده داشت. در نتیجه برای بازسازی و رسیدن به آن روستا کل آن مسیر آسفالت شد.
در انتخابات سال 1937 میلادی کنگره هم پیروزی هایی را کسب کرد. در هفت ایالت اکثریت آرا با نمایندگان کنگره بود و پس از آن از کل 11 ایالت نمایندگی نه ایالت در اختیار افراد کنگره قرار گرفت.
گاندی اصلاحات جدیدی را پیشنهاد کرد. او گفت که کار عملی در امور آموزشی بسیار با ارزشتر از کارهای صرفاً تئوری است. در نتیجه در کنفرانس آموزش و پرورش هندوستان که در واردا برگزار شد این موضوع به تصویب رسید.
اما دیری نگذشت که دوباره سلامتی خود را از دست داد و این بار در بمبئی مجبور به استراحت شد. او به ساحل جوهو میرفت و با بچهها بازی میکرد. سپس به ایالت فرونتیر (پیش تاختگان) رفت و با غفارخان، رئیس ایالت، صحبت کرد. از آن پس افراد قبیله پذیرفتند که خشونت را کنار بگذارند و ارتش صلحی به نام پیراهن قرمزها را تشکیل دهند.
در حالی که کنگره نیازمند توصیههای گاندی بود، رهبری سازمان تغییراتی را تحمل میکرد؛ از جمله این که، در چند ایالت اصلی مردم برای مبارزات آزادیخواهی دست به شورش زده بودند. راج کوت، کانون آشفتگیها بود. والی راج کوت با حمایت برخی شاهزادگان، جنبش نافرمانی مدنی را شدیداً سرکوب کرده و عدهای را از ایالت اخراج کرده بود و به آنها حق ورود به آن منطقه را نمیداد.
حال گاندی خوب نبود. از طرفی کاستوربا که از راج کوت اخراج شده بود، برای پیوستن به مبارزه پافشاری میکرد. تلاش برای منصرف کردن کاستوربا بینتیجه بود. او در سوم ژانویهی 1939 میلادی وارد شهر شد و دستگیر شد. دستگیری کاستوربا منجر به دستگیریها و برخوردهای شدیدتری شد. گاندی بیماری خود را از بقیه پنهان کرد و به راج کوت رفت. او تلاش کرد با والی به توافق برسد، اما والی یک دنده و لجباز بود.
گاندی در سوم مارس اعلام کرد که تا سر حد مرگ اعتصاب غذا میکند. نگرانی عجیبی در بین دوستان، همکاران و پیروانش به وجود آمد. در پنجم مارس کاستوربا را برای ملاقات با گاندی آوردند. گاندی گفت که تمام دیگر زنان دستگیر شده را هم باید آزاد کنند. دولت زنان را آزاد نکرد و گاندی هم در پاسخ، کاستوربا را دوباره به زندان فرستاد. گاندی از همسرش خواست که حق برخورداری از هیچ امکانات خاصی را در زندان قبول نکند.
شرایط گاندی سختتر شد و حتی آب را هم به اعتصاب خود اضافه کرد.
ماجرا به جایی رسید که نایبالسلطنه از ریاست دادگستری هندوستان درخواست کرد که میانجیگری کند. سرانجام، والی از آزار مردم دست کشید و گاندی اعتصاب را شکست.
البته والی به مفاد عهدنامه زیاد پای بند نبود و مردم را بر ضد گاندی تحریک کرد. در یکی از اجتماعات، چند نفر تظاهر کننده با پرچمهای سیاه جلسه را بر هم زدند و گاندی را محاصره کردند. گاندی دستور داد هیچ دوست و محافظی در کنارش قرار نگیرد. او گفت: «یا همین جا مینشینم یا این که همه با هم به خانهی من میرویم.»
و البته لحنش نشان میداد که بسیار جدی است. همان طور که ایستاده بود ضربهی شدیدی به کمرش زدند. چشمانش را بست و به حالت ضعف دست به دعا برداشت. پس از چند لحظه دوباره قدرتش به او بازگشت و چشمانش را باز کرد. از دوستانش خواست او را میان جمعیت تنها بگذارند. سپس سر دستهی آن جماعت را صدا کرد و به او گفت: «من در اختیار شما هستم.»
چماقدارها اصلاً انتظار این برخورد را نداشتند؛ بنابراین، خشونت در گرمای گاندی مثل یخ ذوب شد. آن روز عصر دوش به دوش کسی که میخواست او را کتک بزند تا خانه پیادهروی کرد. گاندی آنها را به محافظان خود تبدیل کرده بود.
انگلستان کمک میخواهد
در ماه سپتامبر 1939 میلادی جنگ جهانی دوم آغاز شد. نایبالسلطنه بدون مشورت با سران کشور، هندوستان را وارد جنگ کرد. کنگره آلمان را محکوم کرد، اما تصمیم نهایی را بر عهدهی ملت هندوستان گذاشت و مشخص بود که تنها یک هندوستان آزاد و مستقل قادر به تصمیمگیری بود. دیگر بریتانیا درگیر جنگ بود و به کمک نیاز داشت، پس در ازای دریافت کمک از هند باید قولهایی به مردم داده میشد.نایبالسلطنه اعلام کرد که به هندیها اجازه میدهد قانون اساسی جدیدی طرحریزی کنند، اما باید با خواستههای شاهزادگان و مسلمانان مطابقت داشته باشد. این پیشنهاد نایبالسلطنه مورد قبول واقع نشد.
در ماه اکتبر گاندی تصمیم به ایجاد ساتیاگراها گرفت. این کار به خاطر اعتراض به دستگیری رهبران و سران مردم بود. همه سخنان گاندی را فریاد میزدند. که میگفت: «هرگونه کمک به بریتانیا در جنگ، چه مالی و چه نیروی انسانی اشتباه است. تنها حرکتی ارزشمند است که در جهت توقف جنگ و آن هم از راه بدون خشونت باشد.»
در طی چندین ماه حدود 20 هزار نفر محکوم شدند که از این تعداد 14 هزار نفر را به زندان انداختند. رفتهرفته تهدیدهای ژاپن بیشتر شد و انگلستان احساس خطر کرد. در ماه مارس 1942 میلادی وزیری از کابینهی بریتانیا برای جلب موافقت سران هند و درخواست شرکت در جنگ فرستاده شد، اما مأموریت او هم بینتیجه ماند.
گاندی در همان زمان گفت: «من شایعههایی راجع به محتویات پیشنهادهای فرستادهی بریتانیا شنیدهام، اما هنوز مفاد پیشنهادی را ندیدهام. او بستهی پیشنهادی را به من داد. بعد از یک بررسی اجمالی به او گفتم: «اگر تو مأموری که فقط این پیشنهادات مکتوب را به من برسانی، چرا خودت به هندوستان آمدی؟ پیشنهاد میکنم با اولین پرواز به خانهات برگردی.» و او پاسخ داد: «راجع به آن چه گفتید، فکر میکنم.»
قسمتی از پیشنهادها این بود که هر ایالت هند میتوانست قانون اساسی مجزایی داشته باشد. در حقیقت، این نقشهی تکه تکه شدن هندوستان بود. علاوه بر این، باز هم در هیچ ایالتی هندیها اجازه نداشتند بدون حضور انگلیسیها کنترل امور را به دست بگیرند. گاندی شکست مأمور بریتانیا - که کریپس نام داشت- را مفتضحانه خواند.
در 14 ژوئیهی 1942 میلادی کنگره در واردا تشکیل جلسه داد و «قطعنامهی آزادی هندوستان» را به تصویب رساند. این قطعنامه از طرف گاندی مطرح شده بود. طبق آن، کنگره اعلام کرد که قوانین بریتانیا در هندوستان باید به کلی حذف شوند؛ در غیر این صورت کنگره تمام قدرت مسالمتآمیزی که از سال 1920 میلادی تا آن زمان کسب کرده بود را به کار میگرفت تا از حق تصمیمگیری مردم برای خودشان دفاع کند.
در هشتم اوت یکی از کمیتههای کنگره به نام کمیتهی هند یکپارچه در بمبئی تشکیل جلسه داد و از قطعنامهی آزادی هندوستان دفاع کرد. کمیته فراخوان مبارزهی بدون خشونت در تمامی جنبههای اجتماعی را اعلام کرد. به علاوه، اعلام شد که تمام مبارزات باید به رهبری گاندی باشد.
گاندی گفت: «من در این مبارزه تمام نیروی خود را برای رهبری شما به کار میگیرم، اما نه به عنوان فرمانروای شما و نیز نه عنوان کنترل کنندهی امور شما، بلکه به عنوان خدمتگزاری کوچک برای همگان و تنها کسی میتواند رهبری دیگران را عهده دار شود که بیش از همه خدمت کند.»
در تاریخ هند لحظهی مهمی در حال رقم خوردن بود. تمام رهبران بزرگ ایالات و اقوام مختلف هند در جلسه حضور داشتند و همگی آمادهی مبارزه برای آزادی.
جمعیت انبوهی در بیرون گرد آمده و در برخی نقاط کشور تنش و درگیری رخ داده بود. مثل همیشه مردم انتظارات زیادی از دولت داشتند.
مردم آمادهی اجرای هرگونه فرمانی از سوی رهبران بودند. با این همه، گاندی اجازهی شروع جنبش را نداد. اما این دولت بریتانیایی بود که بدون هیچ گونه تحریکی اقدام به شلیک گاز اشکآور کرد. این کار برای ترساندن مردم بود. هم چنین میخواستند به مردم بفهمانند که عاقبت هر کسی که به جنبش پیوندد، چیست.
صبح روز بعد، گاندی و دیگران سران کنگره را دستگیر کردند. گاندی و کاستوربا برای چندمین بار به زندان افتادند. به محض دستگیری گاندی شورشها آغاز شدند. دیگر هر که عضو جنبش نبود نیز به این اجتماعات اضافه میشد. دولت هم با وحشیگری شدیدی به مقابله ایستاده بود.
گروههای غیر نظامی به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. اسلحه کاملاً آزادانه بر ضد مردم به کارگرفته میشد و شلاق و تازیانه کاملاً افسار گسیخته به کار میرفت. مردم را بدون هیچ محاکمهای به انفرادی میانداختند. دولت، گاندی و کنگره را مسئول تمام خونریزیها اعلام کرد. گاندی هم نامهای به نایبالسلطنه نوشت و از او خواست تا آزادش کند تا صلح را به کشور بازگرداند. ولی نایبالسلطنه جواب نامه را نداد.
در ماه دسامبر گاندی دوباره نامهای نوشت و درخواست کرد که واقعیت به مردم گفته شود و گرنه مجبور میشود از روش ساتیاگراهای خود استفاده کند. او گفت: «این بار تنم را با روزه به دار میآویزم. آرزوی من این نیست که از شدت روزه گرفتن بمیرم. این کار راهی است برای زنده ماندن، همراه یا اثبات بیگناهی؛ البته اگر خدا بخواهد.»
در 18 فوریهی 1943 میلادی، گاندی بعد از خوردن صبحان، روزهی 21 روزهای را شروع کرد. در روز هفتم، سلامت او به مخاطره افتاد. گاندی دچار بیخوابی شد و به شدت احساس ضعف کرد. دو روز بعد پزشکان اعلام نگرانی کردند و گفتند که اگر چنین پیش برود، گاندی میمیرد.
اعتراضات در تمام کشور بیشتر شد. حتی برخی افراد برجستهی انگلیسی هم بر ضد رفتار دولت با گاندی دست به اعتصاب و اعتراض زدند. دوست نویسندهی گاندی، برناردشاو، اعلام کرد که دولت بریتانیا دچار نقص روحی و عدم رشد فکری است. با این وجود، چرچیل با افزایش فشارهای پلیس موافقت کرد.
با توجه به اسناد موجود، پلیس در 470 مورد و ارتش در 68 مورد روی مردم آتش گشودند. فقط تا پایان دسامبر 1942 میلادی 60 هزار هندی دستگیر شدند. این در حالی بود که تا فوریهی 1943 میلادی 39 هزار نفر در زندان ماندند. جای هیچ گونه تعجبی نبود که گاندی دولت را «شیر خویِ وحشی» بنامد.
سرانجام در سوم مارس، کاستوربا برای جلوگیری از نگرانی بیش از پیش مردم، با یک لیوان آب پرتقال اعتصاب غذای گاندی را شکست.
در اواسط سال 1943 میلادی ایالت بنگال دچار خشکسالی شدیدی شد. تعداد زیادی جان سپردند. گاندی درخواست آزادی کرد تا برای قحطیزدگان غذا جمعآوری کند، اما دولت باز هم حاضر به انجام این کار نشد.
جدایی پس از 60 سال
در ماه نوامبر، کاستوربا که با گاندی در یک زندان بود، دچار دو حملهی قلبی پیاپی شد. دولت باز هم او را آزاد نکرد تا سرانجام در 22 فوریهی 1944 میلادی در سن 75 سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد.کاستوربا زنی ستودنی و مهمترین همراه گاندی در طول 60 سال زندگی مشترک بود. مرگ او، آن هم در زندان، احساسات عمیقی را در بین مردم هندوستان برانگیخت. هزاران نفر در محل بازداشت او گرد آمدند و ابراز احترام کردند.
مردم به احترام کاستوربا بنای یادبودی ساختند از این بنا به عنوان مظهر کمک به زنان و کودکان روستایی یاد شد. گاندی بعد از مرگ همسرش بیمار شد و در ششم مه نایبالسلطنهی جدید، لرد واول، او را آزاد کرد.
گاندی بعد از یک دوره استراحت کوتاه و بهبودی نسبی، مذاکرات راجع به روابط هندوستان و بریتانیا را با نایبالسلطنه از سر گرفت. با شروع این گفتوگوها، هندوستان سراسر مشتاق آزادی شده بود. آیندهی ملت در این گفتوگوها خلاصه شده بود. اتحادیهی مسلمانان که توسط جینا رهبری میشد، بر وجود ایالتی مجزا برای مسلمانان به نام پاکستان اصرار میورزید. در ماه مارس 1946 میلادی بریتانیا سه وزیر کابینه را به هند فرستاد تا به آن کشور در تنظیم قانون اساسی کمک کند.
در بارهی نگاره: نهرو در کنار گاندی، 1942 میلادی
در دوم دستامپر دولت موقت تشکیل شد و جواهر لعل نهرو اولین نخستوزیر هندوستان اعلام شد؛ البته در تمامی مراحل مشاورهی گاندی هم مورد نظر بود. اتحادیهی مسلمانان اعلام کرد که خودش به تنهایی نمایندگان مسلمان را کاندید میکند. جنیا از همکاری سرباز میزد. اتحادیهی مسلمانان 16 اوت را روز اعمال نظر مستقیم نامید و در دوم سپتامبر پرچمهای سیاه رنگ خود را برافراشت. شورشها دوباره آغاز شدند. حاصل کار اتحادیه پنج هزار کشته در کلکته بود. ناآرامی به دیگر نقاط کشور سرایت کرد. گاندی فوری به کلکته رفت تا اوضاع را به حالت عادی بازگرداند.
با ایجاد چنین اوضاعی، اتحادیه تصمیم گرفت به دولت بپیوندد و نهرو و ابدور رب نیشتر به عنوان وزیر مسلمانان با هم به کلکته رفتند. در حالی که گاندی هم در کلکته بود، خبر رسید که قتل عام هندوها در بنگال آغاز شده است. این آشوبها به روستاها کشیده شد و قلب گاندی بیش از پیش به درد آمد.
کشیده شدن دشمنیها به روستاها به معنای نابودی کامل ملت و کشور بود. گاندی با آن که وضع جسمانی خوبی نداشت و بیمار بود، به بنگال رفت. بین ماه نوامبر تا مارس از 49 روستا بازدید کرد. گاهی مسیرها را با پای برهنه میرفت تا به عنوان زائر راه توبه به خاطر خشونتها، ملت در درگاه خداوند آمرزیده شود.
سپس اغتشاشات ایالت بیهار را به او گزارش دادند. این بار به بیهار رفت تا به مسلمانانی که مورد حمله واقع شده بودند، کمک کند.
در ششم اوت 1945 میلادی بمب اتمی در هیروشیما و در نهم اوت در ناکازاکی منفجر شد. دود قارچی شکل آن از 320 کیلومتری دیده میشد. هر دو شهر به کلی نابود شدند.
گاندی گفت: «صلح تنها چیزی است که بعد از جنگ روی زمین ماند. این تنها چیزی بود که بمب اتم نتوانست نابودش کند.»
جالب این که آلبرت اینشتین، دانشمند معروف جهان، از گاندی به خاطر این سخنش بسیار ستایش کرد؛ به طوری که گفت: «نسلهای آینده به سختی باور خواهند کرد که چنین انسانی روزی روی زمین قدم گذاشته است.»
پس از گاندی در 23 مارس 1947 میلادی به کنفرانس روابط ملل آسیایی در دهلی، دعوت شد. نمایندگان اکثر کشورهای آسیایی و نیز نمایندگان شوروی در جلسه حضور داشتند. گاندی به آنها گفت: «اگر میخواهید روح هند را ببینید، به جای بازدید از شهرهای غربی شدهی هندوستان از 700 هزار روستای کشورمان دیدن کنید.»
او گفت که بنیانگذاران ادیان بزرگ جهان که حتی شامل عیسی مسیح نیز میشوند، از شرق آمدهاند. پس آنها باید پیام شرق را به غرب برسانند. آنها نباید تحت تأثیر غربی قرار گیرند که از مردمش بهرهکشی میکند و آنها را به هر طرف که بخواهد، هدایت میکند.
یک بریتانیایی با وجدان
در ماه مارس 1947 میلادی لرد مونت باتن نایبالسلطنه هند شد. او پسر عموی پادشاه انگلستان و نوهی ارشد ملکه ویکتوریا بود. او و همسرش روح تازهای به دهلی بخشیدند. او گفت که به هندوستان آمده است تا به سلطهی انگلیس بر هند پایان دهد. لرد مونت باتن از گاندی دعوت کرد تا با هم ملاقات کنند.گاندی طبق معمول با قطار درجهی سه مسافرت کرد و از بیهار به دهلی رفت. این در حالی بود که به او هواپیمای خصوصی پیشنهاد شده بود. آنها دو ساعت با هم گفت و گو کردند. از آن پس، دوستی عمیقی بین لرد و گاندی ایجاد شد. آنها در طول 12 روز بیش از شش بار دیدار کردند.
مونت باتن حقیقتاً به گاندی احترام میگذاشت. گاندی هم به او اطمینان داشت و احساس میکرد که این نایبالسلطنه واقعاً قصد کمک به هند را دارد؛ حتی اگر بریتانیا مجبور میشد امپراتوری خود را از دست بدهد.
حق با گاندی بود، اما چند اتفاق غیرقابل پیشبینی باعث شد نایبالسلطنه به کنارهگیری فوری رغبت نکند. کشور در حال تجزیه شدن بود و گاندی هر چه تلاش کرد و با رهبران مختلف گفت وگو کرد، فایدهای نداشت.
کنگره به اجبار با جدایی پاکستان موافقت کرد؛ به طوری که تقسیماتی در ایالتهای پنجاب و بنگال رخ داد.
گاندی گفت: «من با هرگونه تجزیهای در کشور مخالفم، هیچ کس به جز خداوند نمیتواند مرا مجبور کند تا این موضوع را بپذیرم.»
او افزود: «32 سال تلاشم به پایان شرمآوری نزدیک میشود. نمیتوانم در جشن 15 اوت شرکت کنم.»
سرانجام ساعت به 12 نیمه شب رسید و هندوستان طلوعی را دید که در آن دیگر سلطهی بریتانیا بر کشور سایه نمیانداخت. پس از 190 سال حکومت انگلیسیها در 15 اوت 1947 میلادی هندوستان کشوری مستقل اعلام شد.
در تالار اصلی مجلس هندوستان در دهلی نو، لرد مونت باتن به طور رسمی برای هندوستان اعلام استقلال کرد. آن چه او گفت صدای هلهله و شادی جمعیت را به دنبال داشت.
توپ کشتیها شلیک شدند، ناقوس کلیساها به صدا درآمدند، قطارها سوت کشیدند و این لحظهی تاریخی در هند به ثبت رسید. جواهر لعل نهرو نخست وزیر وقت گفت: «زمانی که تمام جهان در خواب بود، هندوستان برای شروع یک زندگی جدید بیدار شد. روز موعود فرا رسید. روز موعود در سرنوشت ما رقم خورد و هندوستان پس از خوابی طولانی و پریشان، راست قامت، بیدار، زنده و آزاد و مستقل برپا ایستاد.
امروز باید به معمار این آزادی بیندیشیم؛ به پدر ملت هندوستان. کسی که روح هند را در آن دمید و در بالای قلهی آزادی ایستاد و چراغ را بر ما روشن کرد تا از تاریکیای که ما را احاطه کرده بود، نجات یابیم.
سپس افکارمان متوجه داوطلبین و سربازان آزاد میشود؛ کسانی که بدون پاداش تا سر حد مرگ برای هند ایستادگی کردند. به یاد ملل و مردمی هستیم که به ما امید بخشیدند و با ما ابراز همکاری کردند تا به صلح، آزادی و دمکراسی برسیم.
... و سپس به هند میاندیشیم؛ به سرزمین مادری که عشق و جان ماست؛ به سرزمین جاویدان هندوستان و با آن پیمان میبندیم و خود را در خدمتش به کار میگیریم.»
میلیونها هندی این پیروزی را بدون شلیک حتی یک گلوله جشن میگرفتند. در تمام سرزمین هند جشن و پایکوبی و موسیقی به پا بود. در دهلی نو، به خاطر شکوه قلعهی رد فورت پرچم سه رنگ زعفرانی، سفید و سبز برافراشته شد. هزار نفر در مقابل آن به پا خاستند و پرچم هندوستان آزاد را بالا بردند. قلعهی ردفورت دوباره کانون هندوستان آزاد شد.
هندیها از گناهان بریتانیاییها گذشتند و بر ضد آنها دست به تلافی نزدند. لرد مونت باتن قلب آنها را فتح کرده بود و مردم او را میستودند.
اما...
یک نفر در جمع حاضر نبود؛ فردی که بیش از هر کس دیگری در رساندن هندوستان به آزادی تلاش کرده بود. گاندی دعوت رفتن به دهلی نو را نپذیرفته بود. هیچ پیامی هم برای ملت هندوستان نفرستاد. او در اوج تمام شادیها غمگین بود. گوش خود را به روی تمامی صداها بست؛ چرا که پشت درهای بستهی هند آزاد و متحد رؤیاهایش مانده بود. دیگر اکنون هند آزاد بود، اما متحد نبود و به دو کشور تجزیه شده بود. او تلاش زیادی کرد تا دوباره عشق و محبت را بین مسلمانان و هندوها به وجود آورد، اما دگر بخشی از مملکت به نام پاکستان تنها مسلمانان را در خود جای داده بود.
گاندی ناراضی بود؛ چرا که 32 سال تلاش به فرجامی ننگین رسیده بود. او تمام روز را روزه گرفت و خود را با بافتن لباسی مشغول کرد. به یکی از دوستانش نوشت: «نباید ایمانت به انسانیت را از دست بدهی. بشریت یک اقیانوس است؛ اگر چند قطرهای از اقیانوس کثیف باشد، تمام اقیانوس آلوده نمیشود».
او دعا کرد: «خدایا! ما را از تاریکی به نور هدایت فرما.»
پس از استقلال در ایالت پنجاب خشونت درگرفت. حضور گاندی در کلکته منجر به بینظمیهایی در بنگال شد. در ماه سپتامبر، درگیریها بالا گرفت و او هم به راه حل مؤثر خود، یعنی اعتصاب غذا و روزه تا سر حد مرگ متوسل شد. گاندی گفت که به اعتصابش ادامه میدهد، مگر این که قتل عام مردم پایان پذیرد.
تغییر وضعیت خیلی سریع بود. سلاح سرد و گرم کنار گذاشته شد. یک روزنامهنگار نوشت: «گاندی آمادهی مرگ است. مردم! دیگر در آرامش زندگی کنید!»
سرانجام با توقف خشونت در پایان سپتامبر گاندی هم اعتصاب را شکست.
در دوم اکتبر 1947 میلادی در هفتاد و هشتمین سالگرد تولد او، لرد مونت باتن و همسرش به گاندی تبریک گفتند. او هم با لحنی که نیمی طنز و نیمی جدی بود، پاسخ داد: «امیدوارم 125 سال زندگی کنم.»
و البته این عدد از یک اعتقاد سنتی هندو میآید که میگوید انسان ظرفیت دارد 125 سال زنده بماند.
اما در همان حال، تمام آرزوهای گاندی نابود شده بود. او گفت: «به من خبر رسیده که کاروانی از هندوها به طول 91 کیلومتر از ایالات پنجاب غربی به اتحادیهی هندوستان رانده شدهاند. این موضوع مرا گیج میکند؛ که چطور ممکن است مردم چنین کاری را بکنند. چنین اتفاقی در کل تاریخ جهان بیدلیل و احمقانه است. این ماجرا مرا شرمگین میکند؛ به طوری که شما را هم باید شرمسار کند.»
گاندی گزافهگویی نمیکرد. 15 میلیون نفر در مهاجرتی بزرگ، در حالی که تمام داراییهایشان را پشت سر گذاشته بودند، به سمت هند میآمدند. دیگر همگی بی خانمان و فقیر بودند. از طرف دیگر چون پنجاب تقسیم شده بود، به همان تعداد مسلمان هم با پای پیاده پنجاب شرقی روانهی پنجاب پاکستان شده بودند.
گاهی این کاروانها مقابل هم قرار میگرفتند و صحنهی خشونتی ناگفتنی به وجود میآمد. بسیاری از مردم خسته و گرسنه و بیمار بر زمین میافتادند و جان میسپردند.
تعصب با مردم کاری بدتر از نایب السلطنههای انگلیسی کرد.
با این وجود، ایمان گاندی به انسانیت و خداوند از بین نرفت. او روزهای تاریک ناامیدی و نهایت یأس و دل شکستگی را شناخته بود. چگونه میتوانست این مصائب را تحمل کند؟
بعدها راجع به این دوران گفت: «دعا و عبادت زندگی مرا نجات داد. بدون آن شاید دیوانه میشدم. در عبادت تلخترین تجارب عمومی و شخصی را تحمل کردم. این مصائب مرا به یأس کشاند. اگر توانستم از آن دردها نجات یابم، فقط به خاطر عبادت بود. هم چنان که حقیقت بخشی از زندگی من بود، عبادت نیز بخشی از وجودم شد. هر روز شاهد بیچارگیها و ناامیدیها بودم و اگر حضور خدا را در قلبم احساس نمیکردم، دیوانهای زنجیری میشدم که باید خودش را به رودخانهی هقلی میانداخت.»
گاندی به خاطر تنش میان هندوها و مسلمانان غمگین بود و در شهر دهلی به سر میبرد. این بار بدون مشورت با دیگران دست به اعتصاب غذا زد. او اعلام کرد که این اعتصاب برای بیداری وجدان مردم است؛ مردم هندو و مسلمان در اتحادیهی هندوستان و مسلمانان پاکستان.
با این سخنان مردم به خود آمدند و همگی تلاش کردند تا صلح را بین دو گروه ایجاد کنند و جان گاندی را نجات دهند. اتحادیهی هندوستان مبلغ 550 میلیون روپیهای که به پاکستان نپرداخته بود- این مبلغ جزء حقوق آن ایالت بود- را به درخواست گاندی به پاکستان فرستاد.
چند روز پس از اعتصاب غذا، ضعف در گاندی نمایان شد. سرانجام، تضمینهایی برای صلح داده شد و معاهدات صلح بین نمایندگان احزاب به امضا رسید تا گاندی راضی شود. پس از شکستن اعتصاب غذا، سرود روحانی مورد علاقهی گاندی نواخته شد.
هندیها به گاندی دستمزد میدهند
گاندی در تمام مجالس عبادت و دعا شرکت میکرد. پس از آخرین اعتصابش دیگر توان راه رفتن نداشت و باید با صندلی جا به جا میشد. در روز دوم بعد از پیمان صلح، صدای انفجاری شنیده شد. بمبی که در خانهی گاندی انداخته شده بود، در فاصلهای دور منفجر شده و قسمتی از دیوار باغ را تخریب کرده بود.گاندی اصلاً نترسید و گفت: «نگران نباشید. به سخنانم گوش دهید.»
و به صحبتهایش برای اطرافیان ادامه داد. در حقیقت، اعتصاب غذای او برای حمایت از مسلمانان، بعضیها را عصبانی کرده بود. اما او اکیداً توصیه کرد که هیچ کدام از افراد درون باغ نباید مورد بازپرسی قرار گیرند.
در 30 ژانویهی 1948 میلادی در صبح زود روزی سرد به پرستارش گفت: «تمام نامههای مهم مرا بیاور. باید همین امروز به آنها پاسخ دهم. ممکن است فردایی در کار نباشد.»
ساعت پنج و ده دقیقهی بعدازظهر آمادهی عبادت شد. او بر شانهی ابا و مانو که نوهی برادرانش بودند، تکیه داد. از پنج پله بالا رفت تا روی سکو بنشیند. مردم به احترام او برخاستند. برخی به او نزدیکتر میشدند و برخی برایش راه باز میکردند. ناگهان مردی (8) با لباس نظامی او را هل داد.
مانو سعی کرد جلوی آن مرد را بگیرد، اما خودش هم به زمین افتاد. آن مرد مقابل ماهاتماگاندی ایستاد، تپانچهای را از لباسش در آورد و سه بار به او شلیک کرد. گلولهای به شکم گاندی اصابت کرد و از کمرش خارج شد. گلولهی دیگر به سینهاش خورد و وارد ریهاش شد.
با نخستین شلیک، پاهای گاندی خم شد اما خودش را سر پا نگه داشت. با گلولهی بعدی رنگ از چهرهاش پرید. خون، لباس سفیدش را سرخ کرد و بر زمین افتاد. با صدایی ضعیف گفت: «باز هم بزن».
و سرانجام با گلولهی سوم از پا در آمد. دیگر عینکش به زمین افتاده بود و صندلها از پایش در آمده بودند.
ابا و مانو، گاندی را در آغوش گرفتند و به اتاقش بردند. ده دقیقهی بعد، پزشک گفت که او مرده است.
جواهر لعلنهرو فوری از دفترش به خانهی گاندی رفت و کنار او زانو زد. او صورتش را به لباس خون آلود گاندی مالید و هق هق کنان در بالین دوست دیرینهاش گریست.
عصر همان روز نهرو به ملت هند اعلام کرد: «چراغ زندگی ما رخت بربست و اکنون این تاریکی است که بر همه جا گسترده شده است. نمیدانم چگونه به شما بگویم. رهبر دوست داشتنی ما، پدر ملت هندوستان دیگر بین ما نیست.»
صبح روز بعد گاندی را سوزاندند. مردم در صفی به طول هشت کیلومتر پشت جنازهاش حرکت میکردند. تشییع جنازه با مراسم نظامی و گلباران کردن انجام شد. تابوت با پرچم هندوستان پوشانده شده بود. سربازان، دریانوردان، خلبانان و پلیس هند رژهای نظامی اجرا کردند و جمعیتی میلیونی پشت سر آنها در حرکت بود.
نهرو احساس بیپناهی را در مقابل مسئولیتی بزرگ تجربه میکرد. او دیگر پدر ملت را در کنار خود نداشت. صحنهی بسیار غمانگیزی بود. از جمعیت صدای ناله و گریه به گوش میرسید و تنها این بار بود که دیگر گاندی همراه ملتش غمگین نبود. هر چه شعلههای آتش گستردهتر میشد، پیکر نحیف او کوچکتر و کوچکتر میشد تا سرانجام خاکستر شد.
و گاندی...
این رهبر بزرگ جهانی در میان معدود رهبران تمام زمانها شناخته میشود. فیلسوفی مقدس و معلمی موعظهگر. نویسندهای که قلم و سخنپردازیاش از هم پیشی میگرفتند. در عین تواضع، بسیار پویا و فعال و دوست و پدری مهربان برای تمامی ملل بود. او بدنهی بزرگترین امپراتوری زمان خود را به لرزه در آورد و حکمرانان و فرماندهان را با انسانیت خویش مغلوب ساخت. با طبقات محروم و آنان که در جامعه پست و پلید خوانده میشدند، زندگی کرد. کشورش موفق به تولید بهترین پارچهها شده بود، اما پادشاه بی تاج باز هم از همان پارچهی دست ساز خود استفاده میکرد.
او به زندگی میلیونها نفر معنی تازهای بخشیده و حاضر بود برای هر کدام از آنها جانسپاری کند. این مرد نحیف که بالاترین مقاومت جهانی را از خود نشان داد، چطور انسانی بود؟ او بعد از بودا بزرگترین هندی تاریخ شناخته شده است، ولی آیا از بودا هم بزرگتر نبود؟ و تنها تاریخ است که به این سئوالها پاسخ میدهد.
ده اصل طلایی گاندی برای تغییر جهان
1. خودتان را تغییر دهید.شما باید مظهر تغییر باشید که میخواهید در جهان ببینید.
به عنوان انسان بزرگترین دروغ ما در مورد تواناییمان در ساخت دوباره جهان نیست. این افسانه عصر اتم است. بلکه توانایی ما در ساخت مجدد خودمان است.
2. شما تحت کنترل هستید.
هیچ کس بدون اجازه من نمیتواند مرا آزرده کند.
3. ببخشید و رها کنید.
شخص ضعیف هرگز نمیبخشد. عفو و بخشش نشانه قدرت است.
4. بدون عمل به جایی نمیرسید.
یک مثقال عمل بهتر است از یک خروار حرف.
5. به این لحظه توجه کنید.
من نمیخواهم آینده را پیشبینی کنم. من میخواهم به زمان حال توجه کنم. خدا هیچ قدرتی برای کنترل لحظه دیگر به من نداده است.
6. همه انسانیم.
من ادعا میکنم که یک شخص ساده و قابل اطمینان هستم که مانند همه انسانها خطا میکنم. هم چنین اقرار میکنم که آن قدر فروتنی دارم که به خطاهایم اعتراف کنم و قدمهایم را اصلاح کنم.
عاقلانه نیست که خیلی از هوش و درایت یک نفر مطمئن باشیم. درست این است که به خاطر داشته باشیم که قویترینها ممکن است ضعیف عمل کنند و عاقلترینها اشتباه کنند.
7. پایداری
ابتدا شما را نادیده میگیرند، بعد به شما میخندند، سپس با شما مبارزه میکنند و در آخر شما پیروز میشوید.
8. خوبی مردم را ببینید و به آنها کمک کنید.
من فقط به جنبههای خوب انسانها توجه میکنم. از آن جا که خودم بی عیب و نقص نیستم، علاقهای به کشف خطاهای دیگران ندارم.
انسان دقیقاً به اندازهای بزرگ میشود که برای یک کمک به طرفدارانش تلاش میکند.
زمانی فکر میکردم رهبری با زور انجام میشود اما امروز معنای آن برای من همراهی با مردم است.
9. هماهنگ و قابل اعتماد باشید. خود واقعیتان باشید و تظاهر نکنید.
شادکامی زمانی حاصل میشود که تفکر، گفتار و کردار شما هماهنگ باشد. همیشه بین اندیشه، گفتار و کردارتان هماهنگی ایجاد کنید. همیشه در پی پالودن ذهنتان باشید و خواهید دید که همه چیز درست خواهد شد.
10. رشد کنید و به تعالی برسید.
پیشرفت مداوم قانون زندگی است و کسی که همیشه به دنبال حفظ عقاید خود است تا پایدار و استوار به نظر برسند، خود را در جایگاه غلطی قرار داده است.
هدیههای گاندی به ملل
1. وظایف شخص نسبت به خود، به خانواده، به وطن و به جهان از یکدیگر جدا و مستقل نیستند. نمیتوان با زیان رساندن به خود یا خانودهی خود به وطن خویش خدمت کرد. به همین صورت نمیتوان با آسیب رساندن به جهان به وطن خود یاری رساند.2. وقتی ناامید میشوم، به خاطر میآورم که در طول تاریخ حق و عشق همیشه پیروز بوده است. حکمرانان و قاتلان در برههای شکستناپذیر جلوه میکنند، ولی در نهایت همهی آنها سقوط کردهاند. همیشه به این واقعیت فکر کنید.
3. ضربه در برابر ضربه و چشم در برابر چشم و آن گاه، دنیا نابینا خواهد شد.
4. من به دلایل زیادی آمادهی مردن شدهام، نه کشتن.
5. چه فرقی میکند که مرگ و بیخانمانی و بیسرپرستی ریشه در حکومتهای استبدادی داشته باشد یا با نام مقدس آزادی و دمکراسی ایجاد شود.
6. گاندی به تمام ادیان احترام میگذاشت و میگفت: «اگر میتوانستم مسیحیت را بپذیرم و آن را بهترین و کاملترین دین قبول کنم قطعاً هندوئیسی را آن طور که الان هستم، قبول نداشتم. نمیتوانم سر منشأ اختلاف ادیان را درک کنم، اما اگر چیزی از جانب خداوند است، پس چرا باید در مورد قرآن و انجیل تردید کرد؟»
7. من یک هندو هستم؛ هم چنین یک مسیحی و یک مسلمان و یک بودایی و یهودی.
8. کلام محمد گنجینهی عقل است، نه برای مسلمانان بلکه برای کل بشریت.
9. اگر فقط یک بار وجود خداوند را بپذیرید، هرگز در ضرورت دعا و نیایش شک نمیکنید.
10. خشم اسیدی است که به ظرف خود بیش از چیزی که به آن پاشیده میشود آسیب میرساند.
11. زور، اسلحهی مردان ناتوان است.
12. نخست نادیده میگیرندتان. سپس به شما میخندند و بعد با شما مقابله میکنند، ولی پیروز نهایی شمایید.
13. هر تغییر و تحولی که برای جهان آرزو میکنی را اول در خودت ایجاد کن.
14. درد من تنهایی نیست، بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت، بی عرضگی را صبر و تبسم بر لب این حماقت را حکمت خدا میدانند.
15. نباید ایمان خود به بشریت را از دست بدهید. اگر چند قطره از آب اقیانوس آلوده شود کل اقیانوس آلوده نمیگردد.
16. فاصلهی بین آن چه انجام میدهیم و آن چه توانایی انجامش را داریم برای حل بیشتر مشکلات جهان کافی خواهد بود.
17. اگر آدم شوخ طبعی نبودم مدتها پیش خودکشی کرده بودم.
پینوشتها:
1. این دفتر نمایندگی انگلستان شعبهی راج کوت بود.
2. افغانیهای مقیم آفریقای جنوبی که در جمع هندیها بودند.
3. Satyagraha: عبارتی هندی متشکل از دو کلمهی ساتیا به معنی راستی و گراها به معنی پایداری.
4. Ashram: محل عبادت هندوها و از مکانهای مقدس در شهرهای مختلف هند.
5. Swaraj: برپایی قانون به دست خود مردم.
6. چرخ بافندگی خانگی.
7. نخست وزیر وقت انگلستان.
8. از هندوهای افراطی مخالف روابط با پاکستان.
فریتاس، اف. سی؛ (1393)، فرزند تبعیض، پدر آزادی برگردان محمدامین باباربیع، تهران: مؤسسهی نشر و تحقیقات ذکر، چاپ نخست
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}